دختر بی همتای من

بدون عنوان

1391/10/23 12:00
نویسنده : مامان مرضیه
90 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزگم .از دیروز دیگه بازی های مفهومی میشه باهات کرد مثل دالی بازی وَسوسو و با هر کدومش کلی ذوق میکنی.

دیروز روزه بزرگی برای تو بود برای اولین شب جدا از من توی تخت ÷ارک خوابیدی آخه دیگه ماشالله دخترم بزرگ و مستقل شده.البته هر کاری ک خوابت نبرد و مثل همیشه مامان دلش نیومد و بغلت کرد و لالایی برات خوند و تو بغل مامان خوابت برد اما دیگه باید کم کم عادت کنی خودت بخوابی چون هم ماشالله داری سنگین میشی و مامان ممکنه دیگه نتونه تو رو بغل کنه هم اینکه هر چه زودتر به تختت عادت کنی شب ها راحتتر میخوابی چون رو تخت مامان و بابا جات تنگه و حسابی اذیت میشی گل من.

بعد از اون دیروز برای اولین بار بعد از تولدت همراه تو رفتیم گردش و رستوران دلم میخواست محیط بیرون و مردم رو ببینی .البته تا رسیدیم رستوران خوابت برد و وقتی بیدار شدی با نگاه تعجب آمیز همه جا رو نگاه میکردی و از آنجا که هوا خیلی سرد بود و مامان ٣ تا لبلس روی هم تنت کرده بود نمیتونستی زیاد ول بخوری و شیطونی کنی.آخر سر هم همین که نشستیم تو ماسین خوابت برد.

خدایا تو رو به خاطر دادن همچین عسلی شکر میکنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)