دختر بی همتای من

قند مامان

سل ام خوشگل مامان بعد مدتها میخوام برات بنویسم تو اینقدر ماشالله وروجک شدی که دیگه برای مامان وقت نمیزاری.عسل مامان کلی تغییر کردی موهای خوشگلت درآمده .دیگه مامان ماما میگی و همه میگن که تو تکی چون همه از باباگفتن  شروع میکنن تازه خیلی خوشگل میخندی و دست دستی میکنی خیلی خوب میشنی وخیلی ناز  تاتاتی با کمک ما راه میری خیلی سریع غلت میخوری و دمر میخوابی و این خیلی تغییر اساسی هست  چون قبل این اصلا دوست نداشتی دمر بخوابی.   خلاصه کلی عسل شدی که نگو. کلی عکس برات دارم که بعدا میکزارم تازه یک کار جدید هم میکنی توی حموم محکم میزنی با دستات تو آب و بازی میکنی کاری که مامان آرزوش داشت راستی غذا هم میخوری عاشق ...
22 ارديبهشت 1392

بنیتای 5 ماهه من

عشق مامان 5 ماهت هم به سلامتی تموم شد. دو روزه که به دلیل تحریم و وارد نشدن شیر خشک SMA gold مجبور شدم شیرت رو عوض کنم و به توصیه اقای دکتر بهت شیر Bio mill بدم.خدا رو شکر قبولش کردی راحت خوردی.  از دکتر رفتنت بگم حسابی سنگ تموم گذاشتی بر عکس بچه های دیگه که تادکتر رو میدیدن گریه سر میدادن حسلبی براش خندیدی و فکر میکردی که دکتر داره باهات بازی میکنه.و اینطور شد که آقای دکتر لفظ بامرام رو بهت اعطائ کرد.   مامان تو ماشالله حسابی بزرگ شدی عاشق اینی که وایستی و تاتی کنی.عروسکات رو دیگه حسابی میگیری و تکونشون میدی و حسابی دل من رو میبری عاشق اینی که مامان صورتش رو بهت نزدیک کنه که یا لمس کنی یا مثل گربه های شیطون خیز بردا...
18 اسفند 1391

آرزوی براورده شده

قند مامان باللخره مامان به یکی از آرزوهای بزرگش رسید این که تو بتونی اجسام رو محکم بگیری و به تنهایی تو دستت تکون بدی .وای که چه لحظات قشنگیه وقتی باهات بازی میکنم دست و ÷ای عروسکات رو بهت نزدیک میکنم و تو رو هوا می غا÷یشون .دلم میخواد آن موقعه بخورمت تمومت کنم                                                                                                           &...
24 بهمن 1391

واکسن چهار ماهگی

عسل مامان چهارشنبه یعنی 11 بهمن ماه رفتیم واکسن 4 ماهگیت رو زدیم.ای جانم صبح خوش و خندون بیدار شدی و مامان قطره استامینیفون رو داد و همچنین قندآب که همه توصیه میکردن و میگفتن دردت رو کم میکنه.بعد رفتیم خانه بهداشت بعد گرفتن قد و وزن و دور سرت که همش برای مامان میخندیدی رفتیم برای واکسن ای جونم وقتی خانم دکتر سوزن رو زد داشتی با من حرف میزدی و میخندیدی بعد فکر کردی این جزیی از بازیه اما وقتی که مایع سرنگ رفت زیر ÷وستت تازه درد رو احساس کردی و گریه کردی و بعد هم که÷ستونک رو گذاشتم تو دهنت آروم شدی خانم دکتر گفت عجب دختر با استقامتی.آفرین دختر شجاع من  اما مامان دو روز خیلی سخت رو با هم س÷ری کردیم او...
14 بهمن 1391

جون مامان

دیگه مامان قند مکرر شدی میخام خام خام بخورمت.قیافت از دیروز داره دیگه حسابی تغییر میکنی دیگه داری حسابی شبیه فامیل بابا میشی دختر مو مشکی ابرو ÷یوسته من من رو حسابی یاد دوستم ناهید میاندازی که وقتی میدیدیش با اون چشم رنگی و موی روشنش انتظار دختری اون شکلی رو داشتی بعد مواجه میشدی با دختری چشم مشکی ومو مشکی .   مامان حسابی هوشیار شدی و دل همه رو میبری هنوز هم خندههای قشنگت رو میکنی از 4 روز قبل دیگه حسابی با دست همه چیز رو محکم میگیری از لبه لباست شده تا÷ستونکت تا اسباب بازیهات.   عسا عاشقتم 5 روز دیگه 4 ماهت تموم میشه و میخوام ببینم که وقتی همه میگن 4 ماه و 10 روز تموم بشه بچه یک جهش تموم داره تو چه تغییر...
6 بهمن 1391

ا

عسل مامان تو امروز اولین قدم بزرگ رو تو زندگیت برداشتی و اون این بود که آویز بالای نینی لای لایات رو  بدون کمک با دست گرفتی.خودت ک ه کلی ذوق کردی جیغ شادی میکشیدی و ÷ا میکوبیدی.ای کن فدایاو دستهای ت÷ل و خوشگلت برم.ماه منی مامان.امروز تو دقیقا 105 روزه شدی مامان .الهی من فدای اون  چشمای خوشگلت بشم. ...
26 دی 1391

بدون عنوان

عزیزگم .از دیروز دیگه بازی های مفهومی میشه باهات کرد مثل دالی بازی وَسوسو و با هر کدومش کلی ذوق میکنی. دیروز روزه بزرگی برای تو بود برای اولین شب جدا از من توی تخت ÷ارک خوابیدی آخه دیگه ماشالله دخترم بزرگ و مستقل شده.البته هر کاری ک خوابت نبرد و مثل همیشه مامان دلش نیومد و بغلت کرد و لالایی برات خوند و تو بغل مامان خوابت برد اما دیگه باید کم کم عادت کنی خودت بخوابی چون هم ماشالله داری سنگین میشی و مامان ممکنه دیگه نتونه تو رو بغل کنه هم اینکه هر چه زودتر به تختت عادت کنی شب ها راحتتر میخوابی چون رو تخت مامان و بابا جات تنگه و حسابی اذیت میشی گل من. بعد از اون دیروز برای اولین بار بعد از تولدت همراه تو رفتیم گردش و رستوران دلم...
23 دی 1391

بدون عنوان

نازدار مامان سلام. عسل مامان من حداکثر سعیم رو میکنم که این لحظات زیبایت رو که تازه شروع کردی به کشف این دنیای مادی و زمینی برات ثبت کنم برای ما که این لحظات بسیار زیبا و دوست داشتنی مطمئنا برای خودت به مراتب قشنگتر و زیباتر خواهد بود .این که ببینی چطوری خودت رو با این زندگی زمینی وفق دادی چطوری شناختیش چطوری برش غلبه کردی و چطوری رشد کردی.   مامان قندک تو از امروز شروع کردی به گرفتن اشیائ وای که چقدر دلنشینه وقتی روبانی یا عروسکی رو جولوت تکون میدم و تو میگیریش.دلم میخواد از خوشحالی جیغ بکشم.   عسل مامان دیگه حسابی دوست داری باهات بازی کنن .خوابت کم شده و بیشتر سرگم کشف دنیا آنم تو بغل اطرافیان یا بازی و سر...
18 دی 1391