دختر بی همتای من

عسل خانم

عسل مامان تو دیگه قند قند شدی .الان 11 ماه و 6 روزت هست. دیگه قشنگ مفهوم بازی رو متوجه میشی یک خندههای نازی میکنی که همه عاشقشن.تازه تازگیها میرقصی . با کوچکترین صدای آهنگی دستات رو میبری بالا و خیلی ناز میرقصی حسابی چهار دست و ÷ا میری آما هنوز فقط با کمک واکر راه میری. مثل گربه ملوس و بازیگوش و زیرکی. مامان تازه 2 تا دندون خوشگلم درآوردی.مامان هم سعی کرد برات یک آش دندونی ویزه  فراهم کنه.کلی درست کردن سینی و بریدن عکس وچسبوندنش وقت گرفت.خونه رو هم برات تزیین کردم که حسابی برات به یاد ماندنی بشه.عاشق خودت و آن دندونای خوشگلتم. هورا دندون...
18 شهريور 1392

عسلی

عسل مامان امروز 15 مرداد ماه 1392 است .خیلی وقته برات ننوشتم آخه مامانی تو دیگهحسابی وروجک شدی و نمیذاری وقت آزاد برای مامان بمونه.حسابی خوردنی شدی همه عاشقتن مامان ایران بهت میگه "ویتامین من".     مامانی هم که اگه یک روز تو رو نبینه مدام زنگ میزنه.خوشگل مامان چند روزی میشه 10 ماهت تموم شده.دیگه چهار دست و ÷ا راه میری - دست میزنی - به کمک وسایل وامیستی - خنده های ناز میکنی- خودت رو خیلی ناز لوس میکنی چشاتو ریز میکنی بینیت رو میدی بالاوبعد میخندی کلی بانمک میشی. مامان عاشقته.راستی یک هفته است دو تا دندون خوشگلت نیش زده. خلاصه عسل میمیرم برات. ...
15 مرداد 1392

قند مامان

سل ام خوشگل مامان بعد مدتها میخوام برات بنویسم تو اینقدر ماشالله وروجک شدی که دیگه برای مامان وقت نمیزاری.عسل مامان کلی تغییر کردی موهای خوشگلت درآمده .دیگه مامان ماما میگی و همه میگن که تو تکی چون همه از باباگفتن  شروع میکنن تازه خیلی خوشگل میخندی و دست دستی میکنی خیلی خوب میشنی وخیلی ناز  تاتاتی با کمک ما راه میری خیلی سریع غلت میخوری و دمر میخوابی و این خیلی تغییر اساسی هست  چون قبل این اصلا دوست نداشتی دمر بخوابی.   خلاصه کلی عسل شدی که نگو. کلی عکس برات دارم که بعدا میکزارم تازه یک کار جدید هم میکنی توی حموم محکم میزنی با دستات تو آب و بازی میکنی کاری که مامان آرزوش داشت راستی غذا هم میخوری عاشق ...
22 ارديبهشت 1392

بنیتای 5 ماهه من

عشق مامان 5 ماهت هم به سلامتی تموم شد. دو روزه که به دلیل تحریم و وارد نشدن شیر خشک SMA gold مجبور شدم شیرت رو عوض کنم و به توصیه اقای دکتر بهت شیر Bio mill بدم.خدا رو شکر قبولش کردی راحت خوردی.  از دکتر رفتنت بگم حسابی سنگ تموم گذاشتی بر عکس بچه های دیگه که تادکتر رو میدیدن گریه سر میدادن حسلبی براش خندیدی و فکر میکردی که دکتر داره باهات بازی میکنه.و اینطور شد که آقای دکتر لفظ بامرام رو بهت اعطائ کرد.   مامان تو ماشالله حسابی بزرگ شدی عاشق اینی که وایستی و تاتی کنی.عروسکات رو دیگه حسابی میگیری و تکونشون میدی و حسابی دل من رو میبری عاشق اینی که مامان صورتش رو بهت نزدیک کنه که یا لمس کنی یا مثل گربه های شیطون خیز بردا...
18 اسفند 1391

آرزوی براورده شده

قند مامان باللخره مامان به یکی از آرزوهای بزرگش رسید این که تو بتونی اجسام رو محکم بگیری و به تنهایی تو دستت تکون بدی .وای که چه لحظات قشنگیه وقتی باهات بازی میکنم دست و ÷ای عروسکات رو بهت نزدیک میکنم و تو رو هوا می غا÷یشون .دلم میخواد آن موقعه بخورمت تمومت کنم                                                                                                           &...
24 بهمن 1391

واکسن چهار ماهگی

عسل مامان چهارشنبه یعنی 11 بهمن ماه رفتیم واکسن 4 ماهگیت رو زدیم.ای جانم صبح خوش و خندون بیدار شدی و مامان قطره استامینیفون رو داد و همچنین قندآب که همه توصیه میکردن و میگفتن دردت رو کم میکنه.بعد رفتیم خانه بهداشت بعد گرفتن قد و وزن و دور سرت که همش برای مامان میخندیدی رفتیم برای واکسن ای جونم وقتی خانم دکتر سوزن رو زد داشتی با من حرف میزدی و میخندیدی بعد فکر کردی این جزیی از بازیه اما وقتی که مایع سرنگ رفت زیر ÷وستت تازه درد رو احساس کردی و گریه کردی و بعد هم که÷ستونک رو گذاشتم تو دهنت آروم شدی خانم دکتر گفت عجب دختر با استقامتی.آفرین دختر شجاع من  اما مامان دو روز خیلی سخت رو با هم س÷ری کردیم او...
14 بهمن 1391